دلـــنوشته های وروجک
کاش سرنوشت جز این مینوشت 
قالب وبلاگ
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ❤ دلنــــــــــــوشتــه ❤ و آدرس voro0ojak.loxblog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





من خیلی خوشحال بودم !
من و نامزدم قرار ازدواجمون رو گذاشته بودیم. والدینم خیلی کمکم کردند، دوستانم خیلی تشویقم کردند و نامزدم هم دختر فوق العاده ای بود
فقط یه چیز من رو یه کم نگران می کرد و اون هم خواهر نامزدم بود…!
اون دختر باحال، زیبا و جذابی بود که گاهی اوقات بی پروا با من شوخی های ناجوری می کرد و باعث می شد که من احساس راحتی نداشته باشم
یه روز خواهر نامزدم با من تماس گرفت و از من خواست که برم خونه شون برای انتخاب مدعوین عروسی !
سوار ماشینم شدم و وقتی رفتم اونجا اون تنها بود و بلافاصله رک و راست به من گفت :
اگه همین الان ۵۰۰ دلار به من بدی بعدش حاضرم با تو …………….!
من شوکه شده بودم و نمی تونستم حرف بزنم
اون گفت: من میرم توی اتاق خواب و اگه تو مایل به این کار هستی بیا پیشم
وقتی که داشت از پله ها بالا می رفت من بهش خیره شده بودم و بعد از رفتنش چند دقیقه ایستادم و بعد به طرف در ساختمون برگشتم و از خونه خارج شدم…!
یهو با چهره نامزدم و چشمهای اشک آلود پدر نامزدم مواجه شدم!!!
پدر نامزدم من رو در آغوش گرفت و گفت: تو از امتحان ما موفق بیرون اومدی…!
ما خیلی خوشحالیم که چنین دامادی داریم و هیچکس رو بهتر از تو نمی تونستیم برای دخترمون پیدا کنیم. به خانوادهء ما خوش اومدی !!!

نتیجه اخلاقی :
همیشه سعی کنید کیف پولتون رو توی داشبورد ماشینتون بذارید شاید براتون شانس بیاره !

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org
یه شب خانم خونه به خونه بر نمیگرده و تا صبح پیداش نمیشه!
صبح بر میگرده خونه و به شوهرش میگه كه دیشب مجبور شده خونه یكی از دوستهای صمیمیش (مونث) بمونه
شوهر بر میداره به ۲۰ تا از صمیمی ترین دوستهای زنش زنگ میزنه ولی هیچكدومشون حرف خانم خونه رو تایید نمیكنن!
یه شب آقای خونه تا صبح برنمیگرده خونه. صبح وقتی میاد به زنش میگه كه دیشب مجبور شده خونه یكی از دوستهای صمیمیش (مذكر) بمونه
خانم خونه بر میداره به ۲۰ تا از صمیمی ترین دوستهای شوهرش زنگ میزنه : ۱۵ تاشون تایید میكنن كه آقا تمام شب رو خونه ی اونا مونده! ۵ تای دیگه حتی میگن كه آقا هنوزم خونه اونا پیش اوناست !!!

نتیجه اخلاقی :
یادتون باشه كه مردها دوستهای بهتری برای همدیگه هستند !

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org
یه زوج ۶۰ ساله به مناسبت سی و پنجمین سالگرد ازدواجشون رفته بودند بیرون كه یه جشن كوچیك دو نفره بگیرن.
وقتی توی پارك زیر یه درخت نشسته بودند یهو یه فرشته كوچیك خوشگل جلوشون ظاهر شد و گفت: چون شما همیشه یه زوج فوق العاده بودین و تمام مدت به همدیگه وفادار بودین من برای هر كدوم از شما یه دونه آرزو برآورده میكنم!
زن از خوشحالی پرید بالا و گفت:
چه عالی! من میخوام همراه شوهرم به یه سفر دور دنیا بریم
فرشته چوب جادوییش رو تكون داد و پوف! دو تا بلیط درجه اول برای بهترین تور مسافرتی دور دنیا توی دستهای زن ظاهر شد !
حالا نوبت شوهر بود كه آرزو كنه.
مرد چند لحظه فكر كرد و گفت:
این خیلی رمانتیكه ولی چنین بخت و شانسی فقط یه بار توی زندگی آدم پیش میاد
بنابراین خیلی متاسفم عزیزم آرزوی من اینه كه یه همسری داشته باشم كه ۳۰ سال از من كوچیكتر باشه
زن و فرشته جا خوردند و خیلی دلخور شدند. ولی آرزو آرزوئه و باید برآورده بشه.
فرشته چوب جادوییش رو تكون داد و پوف! مرد ۹۰ سالش شد !!!

نتیجه اخلاقی :
مردها ممكنه زرنگ و بدجنس باشند، ولی فرشته ها زن هستند !

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org
یه مرد ۸۰ ساله میره برای چكاپ. دكتر ازش در مورد وضعیت فعلیش می پرسه و پیرمرد با غرور جواب میده:
هیچوقت به این خوبی نبودم. تازگیا با یه دختر ۲۵ ساله ازدواج كردم و حالا باردار شده و كم كم داره موقع زایمانش میرسه
نظرت چیه دكتر؟!
دكتر چند لحظه فكر میكنه و میگه: خب بذار یه داستان برات تعریف كنم. من یه نفر رو می شناسم كه شكارچی ماهریه. اون هیچوقت تابستونا رو برای شكار كردن از دست نمیده. یه روز كه می خواسته بره شكار از بس عجله داشته اشتباهی چترش رو به جای تفنگش بر میداره و میره توی جنگل! همینطور كه میرفته جلو یهو از پشت درختها یه پلنگ وحشی ظاهر میشه و میاد به طرفش. شكارچی چتر رو می گیره به طرف پلنگ و نشونه می گیره و ….. بنگ! پلنگ كشته میشه و میفته روی زمین!!!
پیرمرد با حیرت میگه: این امكان نداره! حتما یه نفر دیگه پلنگ رو با تیر زده!
دكتر یه لبخند میزنه و میگه: دقیقا منظور منم همین بود !!!

نتیجه اخلاقی :
هیچوقت در مورد چیزی كه مطمئن نیستی نتیجه كار خودته ادعا نداشته نباش !

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org
روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می گذشت.
ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان یک پسر بچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد. پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد!
مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است. به طرف پسرک رفت و او را سرزنش کرد.
پسرک گریان با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پیاده رو، جایی که برادر فلجش از روی صندلی چرخدار به زمین افتاده بود جلب کند.
پسرک گفت: "اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی از آن عبور می کند. برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و من زور کافی برای بلند کردنش ندارم".
"برای اینکه شما را متوقف کنم ناچار شدم از این پاره آجر استفاده کنم".
مرد بسیار متاثر شد و از پسر عذر خواهی کرد. برادر پسرک را بلند کرد و روی صندلی نشاند و سوار اتومبیل گرانقیمتش شد و به راهش ادامه داد ...

نتیجه اخلاقی :
خدا در روح ما زمزمه می کند و با قلب ما حرف می زند. اما بعضی اوقات زمانی که وقت نداریم به ندای قلبمان گوش کنیم، او مجبور می شود بگونه ای عمل کند که شاید به مزاقمان خوش نیاید ... در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنید که دیگران مجبور شوند برای جلب توجه شما پاره آجر به طرفتان پرتاب کنند !

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org
مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود و کشاورز مقرر کرد چنانچه مرد جوان از عهده ی امتحان برآید دخترش را به عقد او درآورد.
کشاورز به مرد جوان گفت برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد می کنم اگر توانستی دم یکی از این گاو نرها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد.
مرد قبول کرد. در طویله اولی که بزرگترین بود باز شد. باور کردنی نبود بزرگترین و خشمگین ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود. گاو با سم به زمین می کوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید تا گاو از مرتع گذشت.
دومین در طویله که کوچکتر بود باز شد. گاوی کوچکتر از قبلی که با سرعت حرکت کرد.
جوان پیش خودش گفت : منطق می گوید این را ولش کنم چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد.
سومین در طویله هم باز شد و همانطور که فکر میکرد ضعیفترین و کوچکترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود.
پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد ...
اما با تعجب و ناباوری دید که گاو دم نداشت!!!

نتیجه اخلاقی :
زندگی پر از ارزشهای دست یافتنی است اما اگر به آنها اجازه رد شدن بدهیم ممکن است که دیگر هیچ وقت نصیبمان نشود. سعی کن همیشه اولین شانس را دریابی !

[ چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:, ] [ 15:0 ] [ وروجک ]

تنها کسی که امروز حال  مرا فهمید، 

تو بودی...! 

آن هم از فاصله ی 1000 کیلومتری!!! 

تنها تو می دانی تا 4 صبح بیدار ماندن و درس خواندن یعنی چه! 

تنها تو می دانی اشتباه دیدن ِ ساعت امتحان، 

                         رسیدن پشت ِ در ِ بسته ی سالن امتحانات، 

                                                   و  دیدن ِ قیافه ی متعجب ِ بچه ها یعنی چه!!!  

تنها تو مرا می فهمی 

و تنها دلداری های تو را دوست دارم... 

                                           نگرانی هایت را...         

                                                          مهربانی هایت را...

                                                                           دوست داشتن هایت را...  

نامه هایت را هم دوست دارم... 

نامه هایی که مثل ِ نامه های من پاکتی نیستند، 

الکترونیکی اند!!! 

هزار بار می خوانمشان... 

حرف های دل ِ تو را که برایم می نویسی، 

دوست دارم... 

اصلا" من همه چیزت را دوست دارم!!! 

من خود ِ خود ِ خودت را دوست دارم!  

 

پ.ن۱: امروز در مترو فال گرفتم...نوشته بود: 

                                                         ما سرخوشان ِ مست دل از دست داده ایم 

                                                         همراز  ِ عشق و هم نفس  ِ جام  ِ باده ایم 

                                                         ای گُل تو دوش، داغ ِ صبوحی کشــیده ای 

                                                         ما آن شـــــــقایقیـــم که با داغ زنـــــده ایم 

تفسیرش هم زیبا بود، 

به خصوص این جمله اش : 

                                          "متوجه باش که خدا با توست"

[ چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:, ] [ 14:59 ] [ وروجک ]

میبینی کار زمونه رو خیلی حکایت جالبیه  

                 من تو رو دوست دارم . تو دیگری رو . دیگری منو دوست داره  

                                                                                  ولی چه فایده همه ما تنهاییم...

[ چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:, ] [ 14:58 ] [ وروجک ]

منو ببخش که ندیده می گرفتم التماس اون نگاه نگرونو

 

منو ببخش که گرفتم جای دست عاشق تو  . . . دست عشق دیگرونو

 

لایق عشق بزرگ تو نبودم خورشید بانو

 

غافل از معجزه ی تو شد وجودم اسیر جادو

 

منو ببخش که درخشیدی و من چشمامو بستم

 

منو بخشیدی و من چشمامو بستم منو ببخش . . .  منو ببخش . . .  منو  ببخش . . . منو ببخش

 

تو به پای من نشستی و جدا از تو نشستم

 

که نیاوردی به روم هر جا دلت رو می شکستم

 

منو ببخش که درخشیدی و من چشمامو بستم

 

منو بخشیدی و من چشمامو بستم منو ببخش . . .  منو ببخش . . .  منو  ببخش . . . منو ببخش

[ چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:, ] [ 14:57 ] [ وروجک ]

در جزيره اي زيبا تمام حواس آدميان، زندگي مي کردند: ثروت، شادي، غم، غرور، عشق و ...
روزي خبر رسيد که به زودي جزيره به زير آب خواهد رفت. همه ساکنين جزيره قايق هايشان را آماده و جزيره را ترک کردند. اما عشق مي خواست تا آخرين لحظه بماند، چون او عاشق جزيره بود


ادامه مطلب
[ جمعه 19 خرداد 1391برچسب:, ] [ 10:24 ] [ وروجک ]

دهانت را می بویند
مبادا که گفته باشی دوستت می دارم
دل ات را می بویند


روزگار غریبی ست نازنین...

و عشق را کنار تیرک راه بند تازیانه می زنند

. عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد

*** 
در این بن بست کج و پیچ سرما
آتش را به سوختْ بارِ سرود و شعر
فروزان می دارند
به اندیشیدن خطر مکن


روزگار غریبی ست نازنین...

آن که بر در می کوبد

 شباهنگام به کشتن چراغ آمده است .

 نور را در پستوی خانه نهان باید کرد

 آنک قصابان اند بر گذرگاه ها مستقر
با کنده وساتوری خون آلود


روزگار غریبی ست، نازنین...

و تبسم را بر لب ها جراحی می کنند

 و ترانه ها را بر دهان

. شوق را در پستوی خانه نهان بایدکرد

 
کباب قناری
بر اتش سوسن و یاس


روزگار غریب ست، نازنین...

ابلیس پیروزْ مست سور

 عزای ما را بر سفره نشسته است

 خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد

[ جمعه 19 خرداد 1391برچسب:, ] [ 10:10 ] [ وروجک ]

نسل ما نسلی بود که ...

 

         هرگز گرماي وجود رفيق رو کنار خود احساس نکرد

 

نسلي که يواشکي بوسيد

 

                      يواشکي نوشيد

 

                                 يواشکي خنديد

 

                                            يواشکي حرف زد

 

              يواشکي فکر کرد

 

                                            یواشکي اعتراض کرد

 

                                 يواشکي گريه کرد

 

                      يواشکي آرزو کرد

 

           يواشکي درد و دل کرد

 

يواشکي انتخاب کرد

 

                          يواشکي عاشق شد

 

                                                    يواشكي مرد...

 

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد

 

[ پنج شنبه 18 خرداد 1391برچسب:, ] [ 5:37 ] [ وروجک ]

 

گاهی دلم میخواد...

وقتی مثل کودکی هام بغض میکنم ...

خدا از آسمان به زمین بیاد...

اشک هامو پاک کنه و دستمو بگیره و . . .

بگه: اینجا آدما اذیتت میکنن؟

بــیـــا بــــــریــــــــم ..........!
[ پنج شنبه 18 خرداد 1391برچسب:, ] [ 5:35 ] [ وروجک ]

گاهی باید آرزوهایـــت را مثل قاصدک بگذاری

کف دست و بسپاریشان به دســت باد

تا بــروند و سهم دیگران شوند ....

http://www.bipfa.net/i/attachments/1/1333005419702255_large.jpg

[ چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:, ] [ 14:34 ] [ وروجک ]

اشتباه من این بود

                             هرجا رنجیدم

                                                     لبــــــــخند زدم...

فکر کردند درد ندارد

محکم تر زدند

[ چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:, ] [ 14:12 ] [ وروجک ]

بخدا گفتم: \" بیا جهان را قسمت کنیم، آسمون واسه من

ابراش مال تو،دریا مال من موجش مال تو، ماه مال من

خورشید مال تو ... \".

خدا خندید و گفت: \" بندگی کن، همه

دنیا مال تو ... من هم مال تو ...

[ سه شنبه 16 خرداد 1391برچسب:, ] [ 1:27 ] [ وروجک ]

 توی دنيا اگه قرار بود جای چيزی باشم .  دوست داشتم جای اشک رو

صورت تو باشم تو چشمات متولد شم . رو پلکات جون بگيرم رو

گونه ات جاری شم . رو لبات بميرم . 

 

[ شنبه 13 خرداد 1391برچسب:, ] [ 15:18 ] [ وروجک ]

دلتنگم

دلتنگ آن "میم "

که می آمد آخــر نامم
و من را می کرد مال تو!


Picture Hosted by Free Photo Hosting at http://www.iranxm.com/

[ شنبه 13 خرداد 1391برچسب:, ] [ 15:17 ] [ وروجک ]

خدایا…
دهانم را بو کن…
ببین، بوی سیب نمیدهد!
من هیچ وقت حوایی نداشتم که برایم سیب بچیند!
میدانی یک آدم بدون حوایش چقدر تنها میشود؟!
میدانی محکوم بودن چقدر سخت است وقتی که گناهی نکرده باشی و حتی سیبی را نبوییده باشی؟!
میدانی حوای بعضی از آدم هایت میگذارند و میروند؟!
میدانی که میروند و جلوی چشم آدم، حوای دیگری میشوند؟! نمیدانی!
تو که حوا نداشته ای هیچ وقت!
ولی اگر میدانی و باور کرده ای خستگی ام را، این آدم را ببر پیش خودت…
خسته ام از زندگی…
دهانم را بو کن…!
ببین بوی سیب نمیدهد

[ شنبه 13 خرداد 1391برچسب:, ] [ 15:14 ] [ وروجک ]

خیابون دیدم یه پسره رو زمین نشسته و داره یه چیزی رو کاغذ مینویسه.رفتم پیشش و بهش گفتم اسمت چیه گفت آرش.گفتم بابات کجاست؟گفت پیش خداست.گفتم مامانت کجاست؟گفت اونم مریضه داره میره پیش خدا..یهو نگام افتاد به اون کاغذ که آرش روش نوشته بود:
"خدا باهات قهرم

[ شنبه 13 خرداد 1391برچسب:, ] [ 15:8 ] [ وروجک ]

داستان کوتاه/عشـــــــــق بـــــی پــایــان

عشـــــــــق بـــــی پــایــان

پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند . .
پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: “باید ازت عکسبرداری بشه تا مطمئن بشیم جائی از بدنت آسیب دیدگی یا شکستگی نداشته باشه “
پیرمرد غمگین شد، گفت خیلی عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست .

پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند :
او گفت : همسرم در خانه سالمندان است. هر روز صبح من به آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم. امروز به حد کافی دیر شده نمی خواهم تاخیر من بیشتر شود !
یکی از پرستاران به او گفت : خودمان به او خبر می دهیم تا منتظرت نماند .
پیرمرد با اندوه ! گفت : خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد . چیزی را متوجه نخواهد شد ! او حتی مرا هم نمی شناسد !
پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟
                              پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است !

[ جمعه 12 خرداد 1391برچسب:, ] [ 15:11 ] [ وروجک ]
Click to view full size image

خـــوشــــي بـــا خوبــــي فـــــــــــــــَـــرق دارد . . .!
 
بـــخاطــِــر خوبــــي ها . . .
 
از خيـــــــِــلي خوشـــي ها . . .
 
بايـــــــَـــد گــذَشـــــت
 
[ جمعه 12 خرداد 1391برچسب:, ] [ 1:25 ] [ وروجک ]

مشت زدم بر زمین

تکه ای خاک برداشتم

بوییدمش

بوسیدمش

اری این همان یاره خلق نشده ی من است

[ دو شنبه 8 خرداد 1391برچسب:, ] [ 23:55 ] [ وروجک ]

دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دار
م‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌د
ارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دو
ستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دو
ستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌د
ارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دار
م‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دار
م‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌د
وستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوس
تت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌
دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دو
ستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌د
ارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌د
وستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌

 

[ دو شنبه 8 خرداد 1391برچسب:, ] [ 23:50 ] [ وروجک ]

چگونه می شود از خدا گرفت چیزی را که نمی دهد ؟؟

می گویند قسمت نیست، حکمت است...

من قسمت و حکمت نمی فهمم...

تو خدایی...

طاقت را می فهمی...مگر نه ؟؟!!

[ دو شنبه 8 خرداد 1391برچسب:, ] [ 23:31 ] [ وروجک ]

 

فاصله دخترک تا پیرمرد یک نفر بود، روی نیمکتی چوبی، روبروی یک آبنمای سنگی.
پیرمرد از دختر پرسید:
- غمگینی؟
- نه.
- مطمئنی؟
- نه.
- چرا گریه می کنی؟

- دوستام منو دوست ندارن.
- چرا؟
- چون قشنگ نیستم
- قبلا اینو به تو گفتن؟
- نه.
- ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم.
- راست می گی؟
- از ته قلبم آره
دخترک بلند شد پیرمرد رو بوسید و به طرف دوستاش دوید، 

 

شاد شاد.

چند دقیقه بعد پیرمرد اشک هاشو پاک کرد، کیفش رو باز

کرد، عصای سفیدش رو بیرون آورد و رفت...


[ یک شنبه 7 خرداد 1391برچسب:, ] [ 16:42 ] [ وروجک ]

[ شنبه 6 خرداد 1391برچسب:, ] [ 15:12 ] [ وروجک ]
 

عاشقانه - -   > www.Kocholo.org <

[ شنبه 6 خرداد 1391برچسب:, ] [ 15:11 ] [ وروجک ]

[ شنبه 6 خرداد 1391برچسب:, ] [ 15:5 ] [ وروجک ]

هر دو شکستیـــــم، تو قلبـــــم را ، من غــــرورم را

هر دو رقصیــــــدیم، تو با دیــــگری ، من با ســــازهای تو

هر دو بــــــازی کردیم، تــــــو با من ، من با ســــــر نوشتم

... و در آخــــر ، هر دو پـــی بردیم

تو به حمــــاقت من ، و من به پســـــت بودن تـــو
آری ..
این شبــــاهت های متـــــفاوت هر روز آشــــــکارتر می شوند !!

[ جمعه 5 خرداد 1391برچسب:, ] [ 21:38 ] [ وروجک ]

 

دلم بهانه ات را میگیرد

چقدر امروز حس میکنم نبود تورا

صدایت در گوشم میپیچد و من می گویم:

جانم.....

مرا صداکردی ...؟؟!

[ جمعه 5 خرداد 1391برچسب:, ] [ 21:34 ] [ وروجک ]

 

انگشتانم که لای ورق های دیوان حافظ میروند...دست دلم میلرزد...

اما به خواجه میسپارم تا امید را از دلم نگیرد...

دلم میخواهد همیشه بگوید:....

......یوسف گمگشته باز آید به کنعان....غم مخور....!

[ جمعه 5 خرداد 1391برچسب:, ] [ 21:33 ] [ وروجک ]
گاهي فراموشت مي کنم
 
همين که ديوار هاي مشکلات آوارهاي زندگي ام شوند صدايت مي کنم
 
تو مي داني که چقدر ضعيفم
 
فراموشم نکن
 
در اين زندگي روزمره ام که هيچ چيز رنگ تو را ندارد
 
و در هيچ کجايش تو را نمي توان ديد
 
سخت است همواره به يادت باشم
 
بهم حق بده
 
نه تنها همواره بلکه حتي در نمازم هم تو را نمي بينم
 
گاهي با خودم مي گويم
 
اگر من جاي خدا بودم با چنين بنده چه مي کردم
 
اما ....
 
اما هر گرهي در کارم افتاد رو باز کردي
 
خدايا ممنونتم!
[ سه شنبه 2 خرداد 1391برچسب:, ] [ 15:44 ] [ وروجک ]

عروسک: زماني کودکي مرا بسيار دوست داشت

 

زن: مردي نيز مرا

 

عروسک: براي داشتن من بسيار گريه کرد

 

زن: او هم همينطور

 

عروسک: شب ها مرا در آغوش مي گرفت و مي خوابيد

 

زن: او هم همينطور

 

عروسک: مرا به همه نشان مي داد و خوشحال بود

 

زن: او هم همينطور

 

عروسک: غمگين که مي شد با من بدرفتاري مي کرد

 

زن: او هم همينطور

 

عروسک: گاهي به عروسک هاي ديگر فکر مي کرد 

 

زن: او هم همينطور

 

عروسک: مي ترسيدم ديگر مرا نخواهد

 

زن: من هم همينطور

 

عروسک: زبان مرا نمي فهميد، اعتراض چشمهايم را نمي ديد

 

زن: او هم همينطور

 

عروسک: من بازيچه بودم

 

زن: من هم همينطور
 
 
عروسک: هرگز فکر نمي کردم اينقدر با من همدرد باشي
 
 
زن: من هم همينطور!!!
[ سه شنبه 2 خرداد 1391برچسب:, ] [ 15:35 ] [ وروجک ]

    مـــــن،

 
                                        نبودنت را ، تــــــاب می آورم
 
                                        رفتنت را ، تحمـــــّل میکنم . . .
 
                                         فراموش شدنم را ، بــــاور میکنم . . .
 
                                                          امــــــا . . . . . .
 
                                       فــــــراموش کردنــــــت . . . دیگر . . . کـــــا رِ مــــــن
                                       نــــــیست . . . . !!!
 
[ سه شنبه 2 خرداد 1391برچسب:, ] [ 14:55 ] [ وروجک ]

 

 چه صدائیست که پیچیده در این جنگل مرگ ؟

چه کسی تیشه بر این شاخه ی افتاده زمین می کوبد؟

این تبر مال تو نیست؟ دستها آن تو نیست ؟ تو چه محکم و چه کاری و چه با عشق و علاقه! به من شاخه ی افتاده ی خشکیده تبر می کوبی! آی آرام بزن می شکند عمق سکوت وای آرام بزن تا نکنم آه تو را!

جمع کن هر چه شکستی دل من هیزم خوبی شد! آتشی بردل من زن که ببینی : عشق هم می سوزد !

                            خوب هم می سوزد

[ دو شنبه 1 خرداد 1391برچسب:, ] [ 15:38 ] [ وروجک ]

اغــــــــــــــــوش

خــــــــــــــاک بویت اشــــــــــــــناســــــــــت

اشنا تر از هر زمانی... در اغوشم گیر که سخت

تنـــــــــــــــــــــــــــــهایم

در اغوشــــــــــــم گیر که مردمـــــــــــــــان این شهر

تشنه شکستنم هستند...در اغوشم گیر خاک

عمریســـــــــــت شکستـــــــــــــه ام

در اغوشـــــــــــــــم گیر که ســــــــــــــخت

محتاج اغوشت هستم

در

اغوشــــــــــــــــــــــم گیـــــــــــــــــــر

[ دو شنبه 1 خرداد 1391برچسب:, ] [ 15:34 ] [ وروجک ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

این وبلاگو تقدیم میکنم به هواداران وبلاگ www.sheyto0onak.loxblog.com
امکانات وب
ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 85
بازدید هفته : 90
بازدید ماه : 89
بازدید کل : 13434
تعداد مطالب : 131
تعداد نظرات : 24
تعداد آنلاین : 2

تماس با ما

CryWithMyMusic