دلـــنوشته های وروجک کاش سرنوشت جز این مینوشت
| ||
|
هر دو شکستیـــــم، تو قلبـــــم را ، من غــــرورم را هر دو رقصیــــــدیم، تو با دیــــگری ، من با ســــازهای تو هر دو بــــــازی کردیم، تــــــو با من ، من با ســــــر نوشتم ... و در آخــــر ، هر دو پـــی بردیم تو به حمــــاقت من ، و من به پســـــت بودن تـــو دلم بهانه ات را میگیرد چقدر امروز حس میکنم نبود تورا صدایت در گوشم میپیچد و من می گویم: جانم..... مرا صداکردی ...؟؟!
انگشتانم که لای ورق های دیوان حافظ میروند...دست دلم میلرزد... اما به خواجه میسپارم تا امید را از دلم نگیرد... دلم میخواهد همیشه بگوید:.... ......یوسف گمگشته باز آید به کنعان....غم مخور....! گاهي فراموشت مي کنم
همين که ديوار هاي مشکلات آوارهاي زندگي ام شوند صدايت مي کنم
تو مي داني که چقدر ضعيفم
فراموشم نکن
در اين زندگي روزمره ام که هيچ چيز رنگ تو را ندارد
و در هيچ کجايش تو را نمي توان ديد
سخت است همواره به يادت باشم
بهم حق بده
نه تنها همواره بلکه حتي در نمازم هم تو را نمي بينم
گاهي با خودم مي گويم
اگر من جاي خدا بودم با چنين بنده چه مي کردم
اما ....
اما هر گرهي در کارم افتاد رو باز کردي
خدايا ممنونتم!
عروسک: زماني کودکي مرا بسيار دوست داشت
زن: مردي نيز مرا
عروسک: براي داشتن من بسيار گريه کرد
زن: او هم همينطور
عروسک: شب ها مرا در آغوش مي گرفت و مي خوابيد
زن: او هم همينطور
عروسک: مرا به همه نشان مي داد و خوشحال بود
زن: او هم همينطور
عروسک: غمگين که مي شد با من بدرفتاري مي کرد
زن: او هم همينطور
عروسک: گاهي به عروسک هاي ديگر فکر مي کرد
زن: او هم همينطور
عروسک: مي ترسيدم ديگر مرا نخواهد
زن: من هم همينطور
عروسک: زبان مرا نمي فهميد، اعتراض چشمهايم را نمي ديد
زن: او هم همينطور
عروسک: من بازيچه بودم
زن: من هم همينطور
عروسک: هرگز فکر نمي کردم اينقدر با من همدرد باشي
زن: من هم همينطور!!!
مـــــن، نبودنت را ، تــــــاب می آورم
رفتنت را ، تحمـــــّل میکنم . . .
فراموش شدنم را ، بــــاور میکنم . . .
امــــــا . . . . . .
فــــــراموش کردنــــــت . . . دیگر . . . کـــــا رِ مــــــن
نــــــیست . . . . !!!
چه صدائیست که پیچیده در این جنگل مرگ ؟ چه کسی تیشه بر این شاخه ی افتاده زمین می کوبد؟ این تبر مال تو نیست؟ دستها آن تو نیست ؟ تو چه محکم و چه کاری و چه با عشق و علاقه! به من شاخه ی افتاده ی خشکیده تبر می کوبی! آی آرام بزن می شکند عمق سکوت وای آرام بزن تا نکنم آه تو را! جمع کن هر چه شکستی دل من هیزم خوبی شد! آتشی بردل من زن که ببینی : عشق هم می سوزد ! خوب هم می سوزد
خــــــــــــــاک بویت اشــــــــــــــناســــــــــت اشنا تر از هر زمانی... در اغوشم گیر که سخت تنـــــــــــــــــــــــــــــهایم در اغوشــــــــــــم گیر که مردمـــــــــــــــان این شهر تشنه شکستنم هستند...در اغوشم گیر خاک عمریســـــــــــت شکستـــــــــــــه ام در اغوشـــــــــــــــم گیر که ســــــــــــــخت محتاج اغوشت هستم در اغوشــــــــــــــــــــــم گیـــــــــــــــــــر |
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |